خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فیروزهای (رنگ)
2 . (سنگ) فیروزه
[صفت]
turquoise
/tyʀkwaz/
قابل مقایسه
[حالت مونث: turquoise]
[جمع مونث: turquoises]
[جمع مذکر: turquoises]
1
فیروزهای (رنگ)
1.J'ai une jupe turquoise.
1. من یک دامن فیروزهای دارم.
2.Le colibri a de magnifiques plumes turquoise.
2. مرغ مگسخوار پرهای فیروزهای فوقالعادهای دارد.
[اسم]
la turquoise
/tyʀkwaz/
قابل شمارش
مونث
2
(سنگ) فیروزه
1.C'est une pierre précieuse qu'on appelle turquoise.
1. این سنگ ارزشمندی است که ما آن را فیروزه مینامیم.
2.Elle porte une bague sertie de turquoises.
2. او یک حلقه مزین به سنگ فیروزه دستش کرده است.
تصاویر
کلمات نزدیک
turquie
turpitude
turlupiner
turfiste
turc
tutelle
tuteur
tutoiement
tutorat
tutoriel
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان