خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . اتحادیه
2 . پیوند (زناشویی)
[اسم]
l'union
/ynjɔ̃/
قابل شمارش
مونث
1
اتحادیه
1.Ces pays ont formé une union pour protéger leurs intérêts.
1. این کشورها برای محافظت از منافعشان یک اتحادیه تشکیل دادند.
2.Les pays voisins ont formé une union.
2. کشورهای همسایه یک اتحادیه تشکیل دادند.
2
پیوند (زناشویی)
وصلت
1.Ils s'aiment, et de leur union est née Léa.
1. آنها یکدیگر را دوست دارند و از پیوندشان "لئا" متولد شده است.
2.Mes amis veulent célébrer leur union pendant l'été.
2. دوستانم میخواهند پیوندشان را طی تابستان جشن بگیرند.
تصاویر
کلمات نزدیک
uninominal
unilingue
unilatéral
unijambiste
uniformément
union européenne
unique
uniquement
unir
unisexe
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان