خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . کهنهگی
2 . پیری
[اسم]
le vieillissement
/vjejismɑ̃/
قابل شمارش
مذکر
1
کهنهگی
1.Ce vin est à son vieillissement optimal.
1. این شراب در مطلوبترین (میزان) کهنهگیاش است.
2.Le vin est embouteillé après douze mois de vieillissement.
2. شراب بعد از 12 ماه کهنهگی در بطری ریخته شده است.
2
پیری
پیر شدن
1.Le vieillissement du corps engendre bien des douleurs.
1. پیر شدن جسم مسلما دردهایی را به همراه میآورد.
2.Le vieillissement nous entraîne doucement vers la mort.
2. پیری ما را به آرامی سمت مرگ میبرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
vieillissant
vieillir
vieilli
vieillesse
vieille noix
vieillot
viennois
viennoiserie
vierge
vietnam
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان