خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . میدان دید
[اسم]
la visibilité
/vizibilite/
قابل شمارش
مونث
1
میدان دید
1.Cette route n'offrait aucune visibilité.
1. این جاده هیچ میدان دیدی نداشت.
2.La fluorescence augmente la visibilité à la nuit.
2. "فلورسنت" میدان دید را در شب افزایش میدهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
viseur
viser
viscéralement
viscéral
viscère
visible
visiblement
visio conférence
vision
visionnaire
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان