خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دزدی کردن (از)
2 . پرواز کردن (حیوانات یا هواپیما)
3 . در هوا بودن
4 . شتابان رفتن
5 . سر (کسی) کلاه گذاشتن
6 . به خود نسبت دادن
7 . تیغ زدن (مشتری)
8 . به سرعت سپری شدن
[فعل]
voler
/vɔle/
فعل گذرا
[گذشته کامل: volé]
[حالت وصفی: volant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
دزدی کردن (از)
دزدیدن (از)، ربودن، سرقت کردن
مترادف و متضاد
dérober
voler quelque chose à quelqu'un
چیزی را از کسی دزدیدن
1. Elle a accusé sa petite sœur de lui voler des vêtements.
1. او به خواهر کوچکش تهمت زد که لباسهایش را دزدیدهاست.
2. On lui a volé son téléphone portable.
2. تلفن همراهش را ازش دزدیدند.
3. Quelqu'un a volé mon portefeuille.
3. کسی کیف پولم را دزدیدهاست.
2
پرواز کردن (حیوانات یا هواپیما)
voler à haute altitude/haut...
در ارتفاع بالایی/بالا... پرواز کردن
1. L'abeille volait à haute altitude.
1. زنبور در ارتفاع بالا پرواز میکرد.
2. Un oiseau qui vole haut dans le ciel.
2. پرندهای که آن بالا در آسمان پرواز میکند.
vole depuis cinq ans/de nuit...
پنج سال/شبانه... پرواز کردن
1. Ce pilote vole depuis cinq ans.
1. پنج سال است که این خلبان پرواز میکند.
2. Pour revenir de Nouméa, nous volerons de nuit.
2. برای بازگشت به نومئا، شبانه پرواز خواهیم کرد.
3
در هوا بودن
در پرواز بودن
1.Les frisbees volent.
1. بشقابپرندهها در هوا هستند.
2.Lorsqu'ils se disputent, les assiettes volent.
2. وقتی آنها دعوا میکنند؛ بشقابها در هوا هستند.
4
شتابان رفتن
باعجله رفتن، سریع رفتن، دویدن، شتافتن
مترادف و متضاد
courir
s'élancer
se précipiter
1.Il me semble que cette voiture vole.
1. به نظرم این خودرو سریع میرود.
2.Je vole chez ma sœur pour la remercier.
2. شتابان به خانه خواهرم میروم تا ازش تشکر کنم.
5
سر (کسی) کلاه گذاشتن
مترادف و متضاد
détrousser
escroquer
voler quelqu'un
سر کسی کلاه گذاشتن
1. Ce financier vole les petits actionnaires.
1. این سهامدار کلان سر سهامداران خرد کلاه میگذارد.
2. Elle vole toujours les garçons.
2. او همیشه سر پسرها کلاه میگذارد.
6
به خود نسبت دادن
مال خود کردن
voler l'idée de quelqu'un
ایده کسی را به خود نسبت دادن
1. Des collègues m'ont volé mon idée.
1. همکارانم ایدهام را به خودشان نسبت دادند.
2. Il vole nos idées et puis les raconte au patron.
2. او ایدههایمان را به خودش نسبت میدهد و سپس به رئیسمان بازگوشان میکند.
7
تیغ زدن (مشتری)
گوش بریدن
informal
voler quelqu'un
کسی را تیغ زدن
1. J'ai eu le même vase pour seulement 30 euros, tu t'es fait voler !
1. من همین گلدان را فقط با 30 یورو گرفتم؛ تیغت زدند.
2. Le vendeur vole les clients pour plus d'intérêt.
2. فروشنده برای بهره بیشتر مشتریان را تیغ میزند.
8
به سرعت سپری شدن
چون باد گذشتن
formal
1.Le temps vole.
1. زمان چون باد میگذرد.
2.Ma jeunesse vola.
2. جوانیام چون باد گذشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
volcanique
volcan
volatiliser
volatile
volatil
voler en éclats
volet
voleter
voleur
voleyer
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان