خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زیگزاگ رفتن
[فعل]
zigzaguer
/zigzage/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: zigzagué]
[حالت وصفی: zigzaguant]
[فعل کمکی: avoir ]
صرف فعل
1
زیگزاگ رفتن
1.J'ai horreur des motos qui zigzaguent entre les voitures.
1. من از موتورهایی که بین ماشینها زیگزاگ میروند وحشت دارم.
2.La voiture de police zigzaguait à travers le trafic.
2. ماشین پلیس از میان ترافیک زیگزاگ میرفت.
تصاویر
کلمات نزدیک
zigzag
zigue
zigoto
zieuter
zibeline
zimbabwe
zimbabwéen
zinc
zingueur
zinzin
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان