1 . زیگزاگ رفتن
[فعل]

zigzaguer

/zigzage/
فعل ناگذر
[گذشته کامل: zigzagué] [حالت وصفی: zigzaguant] [فعل کمکی: avoir ]

1 زیگزاگ رفتن

  • 1.J'ai horreur des motos qui zigzaguent entre les voitures.
    1. من از موتورهایی که بین ماشین‌ها زیگزاگ می‌روند وحشت دارم.
  • 2.La voiture de police zigzaguait à travers le trafic.
    2. ماشین پلیس از میان ترافیک زیگزاگ می‌رفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان