1 . عادت کردن 2 . سازگاری داشتن 3 . وابسته شدن 4 . گرم شدن
[فعل]

alışmak

/aɫɯʃmˈak/
فعل گذرا

1 عادت کردن

  • 1.Muhtaç değiliz ama ben çalışmaya alıştım.
    1. محتاج نیستیم ولی من به کار کردن عادت کرده‌ام.
  • 2.Sana çok alıştım.
    2. خیلی به تو عادت کردم.

2 سازگاری داشتن سازگاری پیدا کردن

  • 1.Bu mesleğe alışmış gibi görünüyor.
    1. به نظر می‌رسد با این شغل سازگاری پیدا کرده است.
  • 2.Çocuğunuz çok kolay herşeye alıştı.
    2. فرزندتان خیلی راحت با همه چی سازگاری پیدا کرد.

3 وابسته شدن وابستگی پیدا کردن

  • 1.İlaca alıştı.
    1. به دارو وابسته شده است.
  • 2.Uyuşturucuya alışmış artık.
    2. دیگر به مواد مخدر وابسته شده است.

4 گرم شدن

  • 1.Birdenbire ona alıştığını hissetti.
    1. ناگهان احساس کرد که به او گرم شده است.
  • 2.İş arkadaşlarıma alıştım artık.
    2. دیگر به همکارانم گرم شده‌ام.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان