[فعل]

فَحَصَ

فعل گذرا

1 معاینه کردن

  • 1.ذَهَبَ صَدِيقِي إِلَى المُسْتَشْفَى لِلْعِلَاج مِنْ مَرَضِهِ وَ قَامَ الطَّبِيبُ بِفَحْصِهِ.
    دوستم برای درمان بیماری‌اش به بیمارستان رفت و دکتر او را معاینه کرد.
  • 2.يَقُومُ الطَّبِيبُ بِفَحْصِ المَرِيض.
    پزشک بیمار را معاینه می‌کند.
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان