Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
ء
ة
أ
إ
1 . معاینه کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
فَحَصَ
فعل گذرا
1
معاینه کردن
1.ذَهَبَ صَدِيقِي إِلَى المُسْتَشْفَى لِلْعِلَاج مِنْ مَرَضِهِ وَ قَامَ الطَّبِيبُ بِفَحْصِهِ.
دوستم برای درمان بیماریاش به بیمارستان رفت و دکتر او را معاینه کرد.
2.يَقُومُ الطَّبِيبُ بِفَحْصِ المَرِيض.
پزشک بیمار را معاینه میکند.
کلمات نزدیک
شرطي
سوف
س
غاية
مستقبل
حداد
رز
مهندس زراعي
خامس
أصحاب المهن
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان