Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
ء
ة
أ
إ
1 . وصف کردن
2 . وصف
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
وَصَفَ
فعل گذرا
1
وصف کردن
توصیف کردن
1.هُوَ وَصَفَ جَمَالُ ذَلِكَ المَشْهَد بِشَكْلٍ مُمْتَاز.
او زیبایی آن صحنه را بسیار عالی توصیف کرد.
2.وَصَفْتُ كُلَّ المَشَاهِد الَّتي زُرْتُهَا.
تمام آن منظرههایی که دیده بودم را وصف کردم.
[اسم]
وَصْف
قابل شمارش
مذکر
[جمع: أَوصَاف]
1
وصف
توصیف
أَوصَاف جَمِيلَة لِلطَّبِيعَة
توصیفات زیبا از طبیعت
کلمات نزدیک
ناح
ممزوج
مليح
مرر
محمدة
اتقى
إثم
استهزأ
اغتاب
بعض ... بعض
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان