[عبارت]

etwas nicht übers Herz bringen

/ɛtvas nɪçt yːbɐs hɛʁts bʁɪŋən/

1 روا نبودن (چیزی) عذاب وجدان (چیزی را) داشتن، انصاف ندیدن (چیزی)

  • 1.Ich konnte es nicht übers Herz bringen, ihm zu sagen, dass sie sein Kind gar nicht wollte.
    1. من انصاف نمی‌بینم به مرد [او] بگویم که زن [او] اصلا فرزندش را نمی‌خواست.
  • 2.Ich wollte wegen des Umzuges meine Katze weggeben, aber ich brachte es nicht über das Herz.
    2. من می‌خواستم به خاطر تغییر مکان، گربه‌ام را پس بدهم ولی روا نبود. [دلم نیامد.]
توضیحاتی در رابطه با این عبارت
معنی تحت‌اللفظی این عبارت "چیزی را از روی قلب نبردن" است و می‌توان آن را با عبارت فارسی "دل نیامدن" برابر دانست.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان