[اسم]

die Figur

/fiˈɡuːɐ̯/
قابل شمارش مونث
[جمع: Figuren] [ملکی: Figur]

1 هیکل

  • 1.Lars hat eine gute Figur.
    1. "لارس" هیکل خوبی دارد.

2 نقش شخصیت

  • 1.Bei diesem Spiel hat jeder Spieler vier Figuren.
    1. در این نمایش هر بازیگر چهار نقش دارد.
  • 2.Diese Figur erscheint relativ spät in der Geschichte.
    2. این شخصیت تقریبا دیر در داستان ظاهر می‌شود.

3 مهره

  • 1.Eine Figur zieht.
    1. یک مهره حرکت می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان