[عبارت]

Fuß fassen

/fuːs ˈfasn̩/

1 مستقر شدن عادت کردن

  • 1.Aber nach einem halben Jahr hatte sie schon Fuß gefasst.
    1. ولی بعد از یک نیمسال، او کاملا عادت کرده‌است.
  • 2.Kann die Demokratie in der Ukraine Fuß fassen?
    2. آیا دموکراسی می‌تواند در "اکراین" مستقر بشود؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان