[اسم]

das Gefühl

/ɡəˈfyːl/
قابل شمارش خنثی

1 احساس حس

  • 1.Ich glaube, ich schaffe die Prüfung. Ich habe ein gutes Gefühl.
    1. من فکر می‌کنم بتوانم امتحان را بگذرانم. من احساس خوبی دارم.
  • 2.Meine Gefühle nach diesem Verlust kann ich im Moment gar nicht beschreiben.
    2. احساسم در مورد این فقدان را نمی‌توانم در حال حاضر شرح دهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان