Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . احساس
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
das Gefühl
/ɡəˈfyːl/
قابل شمارش
خنثی
1
احساس
حس
1.Ich glaube, ich schaffe die Prüfung. Ich habe ein gutes Gefühl.
1. من فکر میکنم بتوانم امتحان را بگذرانم. من احساس خوبی دارم.
2.Meine Gefühle nach diesem Verlust kann ich im Moment gar nicht beschreiben.
2. احساسم در مورد این فقدان را نمیتوانم در حال حاضر شرح دهم.
تصاویر
کلمات نزدیک
gefügig
gefüge
gefäß
gefärbt
gefängnis
gefühllos
gefühlsausbruch
gefühlsbetont
gefühlvoll
gefüllt
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان