[اسم]

die Gesellschaft

/ɡəˈzɛlʃaft/
قابل شمارش مونث
[جمع: Gesellschaften] [ملکی: Gesellschaft]

1 جامعه

  • 1.Er will die Gesellschaft verändern.
    1. او می خواهد جامعه را تغییر دهد.
  • 2.Ich bin Mitglied der ,,Deutsch-Arabischen Gesellschaft".
    2. من یکی از اعضای "جامعه آلمانی-عربی ها" هستم.
  • 3.In unserer Gesellschaft gibt es eine sehr kleine und reiche Oberschicht.
    3. در جامعه ما یک طبقه خیلی کوچک و ثروتمند لایه بالایی وجود دارد.

2 حضور همراهی

  • 1.Ich fühle mich in seiner Gesellschaft nicht wohl.
    1. من در حضور او حس خوبی ندارم.

3 شرکت

مترادف و متضاد Betrieb Firma Unternehmen
  • 1.Meine Frau arbeitet bei einer Versicherungsgesellschaft.
    1. زن من در یک شرکت بیمه کار می کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان