Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
keyboard
×
Ä
ä
É
é
Ö
ö
Ü
ü
ß
ß
1 . سرمایهگذاری کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
investieren
/ɪnvɛsˈtiːʀən/
فعل گذرا
[گذشته: investierte]
[گذشته: investierte]
[گذشته کامل: investiert]
[فعل کمکی: haben ]
صرف فعل
1
سرمایهگذاری کردن
مترادف و متضاد
anlegen
1.Wir müssen trotz des knappen Budgets investieren.
1. ما باید با وجود بودجه اندک، سرمایهگذاری کنیم.
etwas in etwas (Akk.) investieren
چیزی را در چیزی سرمایهگذاری کردن
Unsere Firma will in neue Technologien investieren.
شرکت ما میخواهد در فناوریهای جدید سرمایهگذاری کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
inventur
inventarisieren
inventar
invasion
invalide
investition
investor
inwiefern
inwieweit
inzest
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان