[فعل]

kochen

/ˈkɔχən/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: kochte] [گذشته: kochte] [گذشته کامل: gekocht] [فعل کمکی: haben ]

1 پختن آشپزی کردن

مترادف و متضاد brühen dämpfen dünsten
  • 1.Der Reis muss etwa 20 Minuten kochen.
    1. برنج باید حدود 20 دقیقه بپزد.
  • 2.Herr Georgi kann gut kochen.
    2. اقای "گیورگی" می‌تواند به‌‌خوبی آشپزی کند.
  • 3.Ich habe keine Lust zu kochen.
    3. من حوصله ندارم آشپزی کنم.
  • 4.Ich koche gern.
    4. من آشپزی را دوست دارم.
etwas (Akk.) kochen
چیزی را پختن
  • Sie kocht das Fleisch.
    او گوشت را می‌پزد.
etwas (Akk.) langsam/schnell/gut/... kochen
چیزی را آرام/سریع/خوب/... پختن
  • Das Fleisch wird zart, wenn es sehr langsam gekocht wird.
    گوشت وقتی خیلی آرام بپزد، نرم می‌شود.
kochen lernen
آشپزی یاد گرفتن
  • Muss jeder Junge in deiner Schule kochen lernen?
    هر پسری در مدرسه تو باید آشپزی یاد بگیرد؟
etwas (Akk.) gar/weich kochen
چیزی را کامل/نرم پختن
  • Er kocht die Eier weich.
    او تخم‌مرغ‌ها را نرم [عسلی] می‌پزد.

2 جوشیدن جوش آوردن

مترادف و متضاد brodeln sieden wallen
  • 1.Das Auto kocht.
    1. ماشین جوش آورده‌است.
  • 2.Das Wasser kocht.
    2. آب در حال جوشیدن است.
  • 3.Wasser kocht bei 100 Grad Celsius.
    3. آب در دمای 100 درجه سلسیوس می‌جوشد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان