مترادف و متضاد
existieren
unvergessen bleiben
wohnen
1.Weißt du, wann dieser Maler gelebt hat?
1.
میدانی، این نقاش کی زندگی میکرده است؟
in irgendwo (Dat.) leben
در جایی زندگی کردن
Herr Müller hat lange im Ausland gelebt.
آقای "مولر" برای مدت طولانی خارج از کشور زندگی کردهاست.
bei jemandem leben
پیش [با] کسی زندگی کردن
1.
Ich lebe noch bei meinen Eltern.
1.
من هنوز با پدر و مادرم زندگی میکنم.
2.
Sie lebt bei ihrer Schwester.
2.
او پیش خواهرش زندگی میکند.
allein/glücklich leben
تنها/شاد زندگی کردن
Er lebt allein.
او تنها زندگی میکند.
کاربرد فعل leben به معنای زندگی کردن
- به معنای در جهان بودن، وجود داشتن
"?Wie viele Menschen leben auf der Erde" (چه تعداد انسان در کره زمین زندگی میکنند؟)
- پابرجا بودن، به زندگی ادامه دادن
".Der Künstler lebt in seinen Werken" (هنرمند در اثرهایش زندگی میکند.)
- به شیوه مشخصی زندگی کردن
".Er lebt wie ein Fürst" (او مانند یک امیر زندگی میکند.)
".Sie lebt von ihrem Mann getrennt" (او جدا از شوهرش زندگی میکند.)
- اقامت یا سکونت داشتن
".Er lebt in Hamburg" (او در هامبورگ زندگی میکند.)
2
زنده بودن
مترادف و متضاد
existieren
lebendig sein
tot sein
1.Ich kann ohne dich nicht leben.
1.
بدون تو نمیتوانم زنده بمانم.
für etwas (Akk.) leben
برای چیزی زنده بودن
sie lebte für seine Kinder.
او برای بچههایش زنده بود.
noch leben
هنوز زنده بودن [در قید حیات بودن]
Leben Ihre Großeltern noch?
آیا پدر بزرگ و مادر بزرگت هنوز زنده هستند؟
nicht mehr leben
دیگر زنده نبودن [در قید حیات نبودن]
Ihre Eltern leben nicht mehr.
والدین او دیگر زنده نیستند.
کاربرد فعل leben به معنای زنده بودن
فعل "leben" معنایی نزدیک به (زنده بودن) در زبان فارسی دارد. به مثالهای زیر توجه کنید:
".Das Kind hat nur wenige Stunden gelebt" (کودک تنها ساعات اندکی را زنده بود.)
"nicht leben und nicht sterben können" (نه میتواند زنده باشد و نه بمیرد)
"?lebst du noch" (آیا تو هنوز زندهای؟): کاربرد این عبارت تنها در زبان عامیانه است.
"die Bilder dieser Künstlerin leben" (تابلوهای این هنرمند زنده هستند): در اینجا از معنای مجازی فعل استفاده شدهاست.
".in den Menschen lebt die Hoffnung" (امید در مردم زنده است.): در اینجا از معنای مجازی فعل استفاده شدهاست.
3
گذران کردن
(با چیزی) زندگی کردن، سر کردن
مترادف و متضاد
verbringen
von etwas (Dat.) leben
با چیزی گذران کردن [زندگی کردن]
1.
Die Gefangenen mussten von Wasser und Brot leben.
1.
زندانیها میبایست با آب و نان گذران میکردند.
2.
Von der Rente allein kann meine Tante nicht leben.
2.
عمه من نمیتواند تنها با مستمری بازنشستگی زندگی کند.
3.
Von diesem Gehalt kann man nicht leben.
3.
با این حقوق نمیتوان گذران کرد.
کاربرد فعل leben به معنای گذران کردن
از فعل "leben" به معنای (گذران کردن) نیز استفاده میشود؛ به مثال زیر توجه کنید:
"Diät leben" (با رژیم زندگی کردن)
باید توجه داشت که میتوان این فعل را با (تغذیه کردن) در زبان فارسی نیز برابر دانست .
[اسم]
das Leben
/leːbən/
قابل شمارش
خنثی
[جمع: Leben][ملکی: Lebens]
4
زندگی
مترادف و متضاد
Dasein
Existenz
tod
1.Das Leben in diesem Land ist teuer.
1.
زندگی در این کشور خیلی گران [پرهزینه] است.
2.Er ist unzufrieden mit seinem Leben.
2.
او از زندگیاش ناراضی است.
3.Hier ist das Leben teuer
3.
اینجا زندگی پرهزینه است.
am Leben sein
زنده بودن
Bitte sag mir das Lois am Leben ist.
لطفاً به من بگو که "لوئیز" زنده است.
jemandem das Leben retten
زندگی کسی را نجات دادن
Er hat mir das Leben gerettet.
او زندگی من را نجات داد.
das Leben verlieren
زندگی خود را از دست دادن [مردن]
Auch in den vergangenen Tagen haben wieder Dutzende Menschen das Leben verloren.
در روزهای گذشته نیز دوباره هزاران انسان زندگی خود را از دست دادند.
Leben zu Ende gehen
به پایان زندگی رسیدن [مردن]
Ich werde sehen, wie dein Leben zu Ende geht.
خواهم دید که چطور زندگیات به پایان میرسد.
کاربرد اسم Leben به معنای زندگی
- وجود یا هستی
"Leben und Tod" (زندگی و مرگ)
"jemandem das Leben retten" (زندگی کسی را نجات دادن)
- روند زندگی
"Leben und Werk eines Künstlers" (زندگی و کار یک هنرمند)
"der Sinn des Lebens" (مفهوم زندگی)
- شیوه زندگی
".Das Leben als Artist ist hart" (زندگی به عنوان هنرمند دشوار است.)
- مفهوم و معنای زندگی
"Der Sport war für sie das Leben" (ورزش برای او زندگی بود.)
- روزمره، کلیت زندگی
"für das Leben lernen" (برای زندگی آموختن)
- تحرک و فعالیت
"die Kinder haben Leben ins Haus gebracht" (کودکان زندگی را به خانه آوردند.)