[فعل]

wackeln

/ˈvakl̩n/
فعل ناگذر
[گذشته: wackelte] [گذشته: wackelte] [گذشته کامل: gewackelt] [فعل کمکی: haben ]

1 تکان ‌خوردن لق‌ بودن

مترادف و متضاد schwabbeln
  • 1.Das ganze Haus hat gewackelt.
    1. کل خانه تکان می‌خورد.
  • 2.Der Sturm war so stark, dass das Haus wackelte.
    2. توفان آنقدر شدید بود که خانه تکان می‌خورد.

2 لق‌ بودن

مترادف و متضاد nicht fest sein
  • 1.Setz dich nicht auf den Stuhl, er wackelt!
    1. روی صندلی نشین، لق است!
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان