[فعل]

to acquit

/əˈkwɪt/
فعل گذرا
[گذشته: acquitted] [گذشته: acquitted] [گذشته کامل: acquitted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تبرئه کردن عفو کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تبرئه کردن
مترادف و متضاد convict
  • 1.Both defendants were acquitted.
    1. هر دو متهم تبرئه شدند.
to ‌acquit somebody (of something)
کسی را (از چیزی) تبرئه کردن
  • The jury acquitted him of murder.
    هیئت‌منصفه او را از اتهام قتل تبرئه کرد.

2 از عهده برآمدن عملکرد خوبی داشتن

formal
  • 1.He acquitted himself brilliantly in the exams.
    1. او در امتحان عملکرد بسیار خوبی داشت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان