[اسم]

affinity

/əˈfɪnəti/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رابطه نزدیک همبستگی، علاقه

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیوستگی همدلی قرابت
مترادف و متضاد empathy
  • 1.Humans have a special affinity for dolphins.
    1. انسان‌ها علاقه خاصی به دلفین‌ها دارند.
  • 2.Sam was born in the country and had a deep affinity with nature.
    2. "سم" در روستا به دنیا آمد و رابطه‌ای نزدیک با طبیعت داشت.

2 خویشاوندی سببی

معادل ها در دیکشنری فارسی: خویشاوندی سببی

3 شباهت

مترادف و متضاد resemblance similarity
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان