Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . هدف
2 . هدف (تیراندازی)
3 . قصد داشتن
4 . مورد هدف قرار دادن
5 . نشانه گرفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
aim
/eɪm/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
هدف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
هدف
منظور
مقصود
مترادف و متضاد
end
goal
object
objective
1.My main aim is to make people laugh.
1. هدف اصلی من خنداندن مردم است.
with the aim of doing something
با هدف انجام کاری
She went to London with the aim of finding a job.
او با هدف پیدا کردن کار به لندن رفت.
to achieve aims
به اهداف رسیدن
Teamwork is required in order to achieve these aims.
برای رسیدن به این اهداف به کار گروهی نیاز است.
2
هدف (تیراندازی)
مترادف و متضاد
target
to take aim
هدف گرفتن
She picked up the gun, took aim, and fired.
او تفنگ را برداشت، هدف گرفت و شلیک کرد.
[فعل]
to aim
/eɪm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: aimed]
[گذشته: aimed]
[گذشته کامل: aimed]
صرف فعل
3
قصد داشتن
to aim at something
قصد چیزی را داشتن
The government is aiming at a 50% reduction in unemployment.
دولت قصد 50% کاهش نرخ بیکاری را دارد.
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
He’s aiming to leave at nine o’clock.
او قصد دارد ساعت 9 برود [اینجا را ترک کند].
to aim at doing something
قصد انجام کاری را داشتن
They're aiming at training everybody by the end of the year.
آنها قصد دارند همه را تا پایان امسال آموزش دهند.
4
مورد هدف قرار دادن
مخاطب قرار دادن
to be aimed at somebody
کسی را مخاطب قرار دادن
This book is aimed at teenagers.
این کتاب نوجوانان را مورد هدف قرار میدهد [این کتاب برای نوجوانان است].
5
نشانه گرفتن
هدف گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشانه گرفتن
to aim for something
چیزی را هدف گرفتن [قرار دادن]
We should aim for a bigger share of the market.
ما باید سهم بزرگتری از بازار را هدف بگیریم.
to be aimed at something/at doing something
به هدف چیزی/انجام کاری بودن
These measures are aimed at preventing violent crime.
این اقدامات به قصد جلوگیری از جرم و جنایت خشونتآمیز صورت گرفته است.
to aim at somebody/something
به سمت کسی/چیزی نشانه گرفتن
I was aiming at the tree but hit the car by mistake.
من به سمت درخت نشانه گرفته بودم، اما اشتباها به ماشین زدم.
to aim for somebody/something
به سمت کسی/چیزی نشانه گرفتن
Aim for the middle of the target.
به سمت وسط سیبل نشانه بگیر.
to aim something at somebody/something
چیزی را به سمت کسی/چیزی نشانه گرفتن
He aimed his gun at the target and fired.
او تفنگش را به (سمت) هدف نشانه گرفت و شلیک کرد.
[عبارات مرتبط]
aimless
1. بیبرنامه
aimlessly
2. با بیبرنامگی
تصاویر
کلمات نزدیک
ailment
ailing
aileron
ail
aikido
aiming
aimless
aimlessly
ain't
aioli
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان