Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . موجودی
2 . تعادل
3 . متعادل کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
balance
/ˈbæləns/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
موجودی
مانده
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باقیمانده
باقیمانده حساب
بقیه
بقیه حساب
تراز
موجودی حساب
مانده
1.The balance of $500 must be paid within 90 days.
1. ماندهای به مبلغ 500 دلار باید طی 90 روز پرداخت شود.
to check your bank balance
موجودی حساب (بانکی) خود را چک کردن
2
تعادل
توازن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعادل
توازن
موازنه
بالانس
1.I lost my balance and fell off the bike.
1. تعادلم را از دست دادم و از دوچرخه افتادم.
mental balance
تعادل روانی
the gender balance
تعادل جنسیتی
[فعل]
to balance
/ˈbæləns/
فعل گذرا
[گذشته: balanced]
[گذشته: balanced]
[گذشته کامل: balanced]
صرف فعل
3
متعادل کردن
تعادل برقرار کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تراز کردن
تعدیل کردن
بالانس کردن
مترادف و متضاد
stabilize
weigh
1.I struggle to balance work and family commitments.
1. من تلاش می کنم کار و تعهدات خانوادگی را متعادل کنم [من سعی می کنم بین کار و تعهدات خانوادگی تعادل برقرار کنم].
2.she balanced the book on her head.
2. او آن کتاب را روی سرش متعادل کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
balalaika
balafon
baklava
bakkie
baking soda
balance of payments
balance of power
balance sheet
balanced
balanced diet
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان