[اسم]

barbecue

/ˈbɑr.bɪˌkjuː/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کباب‌پز باربیکیو

معادل ها در دیکشنری فارسی: کباب‌پز
مترادف و متضاد BBQ grill rotisserie
  • 1.Put the vegetables on the barbecue.
    1. سبزیجات را روی کباب‌پز قرار بده.

2 کبابخوری (مهمانی) کبابخوری

مترادف و متضاد BBQ cookout
  • 1.We're having a barbecue on Saturday .
    1. ما روز شنبه (مهمانی) کبابخوری داریم.
[فعل]

to barbecue

/ˈbɑr.bɪˌkjuː/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: barbecued] [گذشته: barbecued] [گذشته کامل: barbecued]

3 کباب کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بریان کردن کباب کردن
  • 1.fish barbecued with herbs.
    1. ماهی کباب شده با گیاهان معطر.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان