[اسم]

battle

/ˈbæt̬.əl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نبرد جنگ

معادل ها در دیکشنری فارسی: پیکار جنگ رزم نبرد مصاف کارزار
مترادف و متضاد conflict fight skirmish peace truce
in battle
در نبرد/جنگ
  • 1. He was killed in battle.
    1. او در نبرد کشته شد.
  • 2. Her son was killed in battle.
    2. پسرش در جنگ کشته شد.
into battle
به (سوی) جنگ
  • a knight riding into battle
    یک شوالیه در حال اسب دواندن به (سوی) جنگ

2 مبارزه

معادل ها در دیکشنری فارسی: منازعه مبارزه
مترادف و متضاد conflict
a battle against something
مبارزه علیه چیزی
  • 1. a battle against the racism of the school system
    1. یک مبارزه علیه نژادپرستی سیستم مدرسه
  • 2. a long battle against cancer
    2. یک مبارزه طولانی علیه سرطان
battle for something
مبارزه برای چیزی
  • Scientology has fought long battles for acceptance as a religion.
    مکتب علم‌گرایی مبارزات طولانی برای پذیرفته‌شدن به عنوان یک مذهب کرده است.
[فعل]

to battle

/ˈbæt̬.əl/
فعل گذرا
[گذشته: battled] [گذشته: battled] [گذشته کامل: battled]

3 تقلا کردن تلاش کردن

مترادف و متضاد struggle
  • 1.The doctors battled to save her life.
    1. پزشکان تلاش کردند تا جان او را نجات دهند.

4 مبارزه کردن

  • 1.He has battled cancer for years.
    1. او سال‌ها با سرطان مبارزه کرده است.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان