Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گوشت گاو
2 . نزاع
3 . شکایت
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
beef
/biːf/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گوشت گاو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گوشت گاو
1.Beef is full of protein.
1. گوشت گاو سرشار از پروتئین است.
roast/minced beef
گوشت گاو کبابی/چرخکرده
a joint/fillet of beef
یک تکه/فیله گوشت گاو
2
نزاع
دعوا، مجادله
informal
to have a beef with somebody
با کسی نزاع داشتن
I heard you had a beef with your teacher today.
شنیدم که امروز با معلمت نزاع داشتی.
3
شکایت
informal
مترادف و متضاد
complaint
1.I'm calling that store to register a beef.
1. دارم با آن فروشگاه تماس میگیریم تا شکایتی را ثبت کنم.
2.What's his latest beef?
2. آخرین شکایت او چیست؟
تصاویر
کلمات نزدیک
beech tree
beech
bee
bedtime
bedspread
beef tea
beef up
beefburger
beefcake
beefy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان