We got back from Scotland the day before yesterday.
ما پریروز از اسکاتلند برگشتیم.
the year before last
سال قبل از سال قبل [پیرارسال]
The year before last he won a gold medal.
پیرارسال او یک مدال طلا برد.
to arrive/come before somebody
قبل از کسی رسیدن/آمدن
She arrived before me.
او قبل از من رسید.
before something/doing something
قبل از چیزی/انجام کاری
1.
Leave your keys at the reception desk before departure.
1.
کلیدهایتان را قبل از رفتن به پذیرش تحویل دهید.
2.
Think hard before accepting the offer.
2.
قبل از پذیرفتن آن پیشنهاد، خوب فکر کن.
3.
You should always wash your hands before meals.
3.
همیشه قبل از خوردن غذا باید دستهایتان را بشویید.
just before
درست قبل از
Turn left just before the bank.
درست قبل از بانک به چپ بپیچ.
before long
بهزودی
We'll know before long.
ما بهزودی خواهیم فهمید.
before now
تا (قبل از) الان
Something should have been done before now.
تا الان باید کاری انجام میشد.
کاربرد حرف اضافه before به معنای قبل از
حرف اضافه before (به معنای قبل از) برای نشان دادن ترتیب زمانی دو یا چند چیز استفاده میشود به این صورت که آن چیزی که قبل از چیز دیگر آمده با حرف اضافه before میآید. مثلا:
".She arrived before me" (او قبل از من رسید.)
"before lunch" (قبل از ناهار)
حرف اضافه before به معنای در مقابل، اشاره دارد به چیزی/شخصی که از نظر موقعیت مکانی در برابر و رو به روی چیزی/شخصی قرار دارد. این کاربرد تقریبا در موقعیتهای رسمی کاربرد دارد. مثلا:
".They knelt before the throne" (آنها در مقابل تخت پادشاهی زانو زدند.)
مترادف و متضاد
back
previous to
previously
after
afterward
later
the week before
هفته گذشته
I saw him the week before.
هفته گذشته او را دیدم.
long before
خیلی قبلتر/مدتها پیش
That had happened long before.
آن مدتها پیش اتفاق افتاده بود.
to have been someplace before
قبلاً جایی بودن [رفتن]
I feel as though I've been here before.
احساس میکنم انگار قبلاً اینجا بودهام.
to have met before
قبلاً همدیگر را دیدن
I think we've met before.
فکر کنم قبلاً همدیگر را دیدهایم.
کاربرد قید before به معنای قبلاً
قید before به معنای قبلاً برای اشاره به زمانی نامشخص در گذشته استفاده میشود. مثلا:
".You should have told me so before" (تو باید قبلاً این را به من میگفتی.)
".I think we've met before" (فکر میکنم ما قبلاً همدیگر را ملاقات کردهایم.)
[حرف ربط]
before
/bɪˈfɔːr/
4
قبل از اینکه
1.Before I made a decision, I thought carefully about it.
1.
قبل از اینکه تصمیم بگیرم، خوب راجع به آن فکر کردم.
2.Did she leave a message before she went?
2.
آیا او قبل از اینکه برود پیغامی گذاشت؟
3.Do it before you forget.
3.
قبل از اینکه فراموش کنی انجامش بده.
5
تا
مترادف و متضاد
until
1.It may be many years before the situation improves.