Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . انفجار
2 . وزش
3 . صدای بوق یا شیپور
4 . اوقات خوش
5 . با انفجار کندن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
blast
/blæst/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
انفجار
1.The blast ripped through the building.
1. انفجار، ساختمان را خراب کرد.
2.Two people were killed in the blast.
2. دو نفر در این انفجار کشته شدند.
2
وزش
[جریان ناگهانی باد]
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وزش
1.A blast of hot air hit us as we stepped off the plane.
1. وقتی که از هواپیما به بیرون قدم گذاشتیم، جریان ناگهانی باد گرم به ما برخورد کرد.
2.We felt a blast of cold air as she opened the door.
2. ما وزش باد سردی را حس کردیم وقتی که او پنجره را باز کرد.
3
صدای بوق یا شیپور
صدای بلند ناگهانی
1.He gave a short blast on his trumpet.
1. او با ترامپت خود صدای بوق کوتاهی ایجاد کرد.
2.That horn's blast almost deafened me.
2. آن صدای بوق نزدیک بود مرا کر کند.
4
اوقات خوش
informal
1.It turned out to be a real blast.
1. معلوم شد که واقعا اوقات خوشی بوده است.
2.We had a blast at his party.
2. در مهمانیاش اوقات خوشی داشتیم.
[فعل]
to blast
/blæst/
فعل گذرا
[گذشته: blasted]
[گذشته: blasted]
[گذشته کامل: blasted]
صرف فعل
5
با انفجار کندن
با انفجار سوراخ کردن
1.They blasted a huge crater in the runway.
1. آنها با انفجار یک چاله عظیم در راهرو کندند.
2.They blasted through the mountain to make a tunnel.
2. آنها با انفجار آن کوه را سوراخ کردند [کندند] تا تونل بسازند.
تصاویر
کلمات نزدیک
blasphemy
blasphemously
blasphemous
blaspheme
blarney
blast furnace
blast off
blast-off
blasted
blastoderm
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان