[اسم]

blast

/blæst/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 انفجار

  • 1.The blast ripped through the building.
    1. انفجار، ساختمان را خراب کرد.
  • 2.Two people were killed in the blast.
    2. دو نفر در این انفجار کشته شدند.

2 وزش [جریان ناگهانی باد]

معادل ها در دیکشنری فارسی: وزش
  • 1.A blast of hot air hit us as we stepped off the plane.
    1. وقتی که از هواپیما به بیرون قدم گذاشتیم، جریان ناگهانی باد گرم به ما برخورد کرد.
  • 2.We felt a blast of cold air as she opened the door.
    2. ما وزش باد سردی را حس کردیم وقتی که او پنجره را باز کرد.

3 صدای بوق یا شیپور صدای بلند ناگهانی

  • 1.He gave a short blast on his trumpet.
    1. او با ترامپت خود صدای بوق کوتاهی ایجاد کرد.
  • 2.That horn's blast almost deafened me.
    2. آن صدای بوق نزدیک بود مرا کر کند.

4 اوقات خوش

informal
  • 1.It turned out to be a real blast.
    1. معلوم شد که واقعا اوقات خوشی بوده است.
  • 2.We had a blast at his party.
    2. در مهمانی‌اش اوقات خوشی داشتیم.
[فعل]

to blast

/blæst/
فعل گذرا
[گذشته: blasted] [گذشته: blasted] [گذشته کامل: blasted]

5 با انفجار کندن با انفجار سوراخ کردن

  • 1.They blasted a huge crater in the runway.
    1. آن‌ها با انفجار یک چاله عظیم در راهرو کندند.
  • 2.They blasted through the mountain to make a tunnel.
    2. آنها با انفجار آن کوه را سوراخ کردند [کندند] تا تونل بسازند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان