[فعل]

to boggle

/ˈbɑgəl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: boggled] [گذشته: boggled] [گذشته کامل: boggled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تردید کردن تامل کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تردید کردن

2 حیرت‌زده شدن متعجب شدن، سردرگم شدن

  • 1.Even I boggle at the idea of spending so much money.
    1. حتی من هم از فکر خرج کردن این همه پول حیرت‌زده می‌شوم.

3 حیرت‌زده کردن سردرگم کردن

  • 1.The vastness of space really boggles the mind.
    1. وسعت فضا [کهکشان] ذهن را حیرت‌زده می‌کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان