Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زدن
2 . با کسی رابطه جنسی داشتن
3 . به اوج خستگی رسیدن
4 . ضربه (به سر)
5 . رابطه جنسی
6 . اوج خستگی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to bonk
/bɑːŋk/
فعل گذرا
[گذشته: bonked]
[گذشته: bonked]
[گذشته کامل: bonked]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
زدن
ضربه زدن
informal
1.I bonked my head on the doorway.
1. من سرم را به (چهارچوب) در زدم.
2
با کسی رابطه جنسی داشتن
informal
1.He's been bonking one of his students.
1. او با یکی از دانشجویانش رابطه جنسی داشتهاست.
3
به اوج خستگی رسیدن
کاملاً خسته شدن
informal
1.I bonked and couldn't pedal another stroke.
1. من کاملاً خسته شدم و نتوانستم یک پدال دیگر بزنم.
توضیحاتی در مورد واژه bonk
واژه bonk اشاره به رسیدن به مرحلهای دارد که یک ورزشکار به قدری خسته است که دیگر توان ادامه ندارد.
[اسم]
bonk
/bɑːŋk/
قابل شمارش
4
ضربه (به سر)
5
رابطه جنسی
مترادف و متضاد
sexual intercourse
6
اوج خستگی
توضیحاتی در مورد واژه bonk
واژه bonk به مرحلهای از خستگی یک ورزشکار گفته میشود که دیگر توان ادامهدادن ندارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
bonito
bonhomie
bongo
bong
bonfire night
bonkers
bonnet
bonnie
bonny
bonsai
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان