Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . گره پاپیونی
2 . آرشه
3 . روبان پاپیونی
4 . کمان
5 . تعظیم
6 . سینه کشتی
7 . تعظیم کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
bow
/baʊ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
گره پاپیونی
1.She know how to make a simple hair bow.
1. او میداند که چطور یک گره پاپیونی ساده مو درست کند.
2.Tie your shoelaces in a bow.
2. بندهای کفشت را با گره پاپیونی ببند.
2
آرشه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آرشه
1.Some people think that horses are killed for making violin bows.
1. بعضی از مردم فکر میکنند که اسبها برای ساخت آرشههای ویلن کشته میشوند.
2.The bow hair is made of a hank of horsehair.
2. موهای آرشه از یک دسته موی اسب ساخته شدهاند.
3
روبان پاپیونی
1.He knew how to wrap a box with a bow.
1. او میدانست که چطور یک جعبه را با روبان پاپیونی کادوپیچ کند.
2.The present was wrapped in gold paper and tied with a big red bow.
2. آن هدیه با کاغذی طلایی کادو شده بود و با یک روبان پاپیونی قرمز بزرگ بسته شده بود.
4
کمان
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کمانه
کمان
1.Draw not your bow till your arrow is fixed.
1. تا زمانی که تیرت ثابت نشده است، کمانت را نکش.
2.He shot the arrow from the bow.
2. او تیر را از کمان پرتاب کرد.
The bow and arrow
تیر و کمان
The bow and arrow is considered a weapon.
تیر و کمان یک سلاح محسوب میشود.
5
تعظیم
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعظیم
1.This is done with a formal bow to the king or queen.
1. این (کار) با یک تعظیم رسمی به شاه و ملکه انجام میشود.
to make a bow
تعظیم کردن
He made a bow and left the stage.
او تعظیم کرد و صحنه را ترک کرد.
6
سینه کشتی
جلوی کشتی
1.A huge whale hit our bow.
1. یک وال بزرگ به سینه کشتی ما برخورد کرد.
2.We left two men in the bow to receive the cargo.
2. ما دو مرد را در سینه کشتی گذاشتیم تا بار را دریافت کنند.
[فعل]
to bow
/baʊ/
فعل ناگذر
[گذشته: bowed]
[گذشته: bowed]
[گذشته کامل: bowed]
صرف فعل
7
تعظیم کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تعظیم کردن
1.He bowed to the Queen.
1. او به ملکه تعظیم کرد.
2.The actors bowed at the end of the play.
2. بازیگران در پایان نمایش (به حضار) تعظیم کردند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
bovril
bovine
bouzouki
boutique
bout
bow and arrow
bow down
bow saw
bow tie
bowel
کلمات نزدیک
bovine tuberculosis
bovine spongiform encephalopathy
bovine
bouzouki
boutique
bow down
bow tie
bow window
bow-legged
bow-wow
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان