[فعل]

to bumble

/ˈbʌmbl/
فعل ناگذر
[گذشته: bumbled] [گذشته: bumbled] [گذشته کامل: bumbled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلوتلو خوردن با عدم تعادل راه رفتن

  • 1.I could hear him bumbling around in the kitchen.
    1. می‌توانستم صدای تلوتلو خوردن او در آشپزخانه را بشنوم.

2 ورور کردن چرت‌وپرت گفتن

informal
  • 1.What was Karl bumbling on about?
    1. "کارل" داشت راجع به چی ورور می‌کرد؟

3 وزوز کردن

  • 1.She watched a bee bumble among the flowers.
    1. او وزوز کردن یک زنبور در میان گل‌ها را تماشا کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان