[فعل]

to catch up

/kæʧ ʌp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: caught up] [گذشته: caught up] [گذشته کامل: caught up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رسیدن (به فردی که جلوتر است)

مترادف و متضاد get to reach
  • 1.After missing the fall semester, he had to work hard to catch up.
    1. پس از دست‌دادن ترم پاییز، او باید سخت تلاش می‌کرد تا (به دیگران) برسد.
to catch up with somebody
به کسی رسیدن
  • 1. After missing a term through illness he had to work hard to catch up with the others.
    1. بعد از از دست‌دادن یک ترم به‌خاطر بیماری، او مجبور بود بیشتر کار کند تا به دیگران برسد.
  • 2. Drive faster – they’re catching up with us.
    2. سریع‌تر بران؛ دارند به ما می‌رسند.
  • 3. Go on ahead. I'll catch up with you.
    3. تو جلو برو. من به تو خواهم رسید.
  • 4. I ran after her and managed to catch up with her.
    4. من به دنبال او دویدم و توانستم به او برسم.
  • 5. Quick! Run and catch up with the others!
    5. سریع باش! بدو و به دیگران برس!
to catch somebody up
به کسی رسیدن
  • You go on ahead. I’ll catch you up in a minute.
    تو ادامه بده. تا چند لحظه دیگر به تو می‌رسم.

2 اطلاعات تازه به‌دست آوردن (از اتفاقات) آگاه شدن، (از اتفاقات) اطلاعات کسب کردن

مترادف و متضاد find out
  • 1.The women spent some time catching up on each other's work and families.
    1. خانم‌ها وقتی را صرف اطلاعات تازه به‌دست آوردن از زندگی و کار یکدیگر کردند.
  • 2.We spent the evening catching up on each other's news.
    2. ما بعدازظهر را صرف آگاه‌شدن از خبرهایمان کردیم.

3 رسیدگی کردن (به کار یا عملی) به کار عقب‌مانده رسیدگی کردن، انجام دادن

مترادف و متضاد address attend to deal with tackle
to catch up on something
به چیزی رسیدگی کردن
  • 1. He usually used the afternoons to catch up on paperwork.
    1. او معمولاً بعدازظهرها به کاغذبازی‌های اداری رسیدگی می‌کرد.
  • 2. I have some work to catch up on.
    2. کمی کار برای رسیدگی کردن دارم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان