[فعل]

to catch sight

/kæʧ saɪt/
فعل ناگذر
[گذشته: caught sight of] [گذشته: caught sight of] [گذشته کامل: caught sight of]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 چشم کسی به چیزی افتادن ناگهان کسی را دیدن

  • 1.I caught sight of Mary in the crowd.
    1. من در جمعیت چشمم به "ماری" افتاد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان