Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رسیدن (به فردی که جلوتر است)
2 . اطلاعات تازه بهدست آوردن
3 . رسیدگی کردن (به کار یا عملی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to catch up
/kæʧ ʌp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: caught up]
[گذشته: caught up]
[گذشته کامل: caught up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رسیدن (به فردی که جلوتر است)
مترادف و متضاد
get to
reach
1.After missing the fall semester, he had to work hard to catch up.
1. پس از دستدادن ترم پاییز، او باید سخت تلاش میکرد تا (به دیگران) برسد.
to catch up with somebody
به کسی رسیدن
1. After missing a term through illness he had to work hard to catch up with the others.
1. بعد از از دستدادن یک ترم بهخاطر بیماری، او مجبور بود بیشتر کار کند تا به دیگران برسد.
2. Drive faster – they’re catching up with us.
2. سریعتر بران؛ دارند به ما میرسند.
3. Go on ahead. I'll catch up with you.
3. تو جلو برو. من به تو خواهم رسید.
4. I ran after her and managed to catch up with her.
4. من به دنبال او دویدم و توانستم به او برسم.
5. Quick! Run and catch up with the others!
5. سریع باش! بدو و به دیگران برس!
to catch somebody up
به کسی رسیدن
You go on ahead. I’ll catch you up in a minute.
تو ادامه بده. تا چند لحظه دیگر به تو میرسم.
2
اطلاعات تازه بهدست آوردن
(از اتفاقات) آگاه شدن، (از اتفاقات) اطلاعات کسب کردن
مترادف و متضاد
find out
1.The women spent some time catching up on each other's work and families.
1. خانمها وقتی را صرف اطلاعات تازه بهدست آوردن از زندگی و کار یکدیگر کردند.
2.We spent the evening catching up on each other's news.
2. ما بعدازظهر را صرف آگاهشدن از خبرهایمان کردیم.
3
رسیدگی کردن (به کار یا عملی)
به کار عقبمانده رسیدگی کردن، انجام دادن
مترادف و متضاد
address
attend to
deal with
tackle
to catch up on something
به چیزی رسیدگی کردن
1. He usually used the afternoons to catch up on paperwork.
1. او معمولاً بعدازظهرها به کاغذبازیهای اداری رسیدگی میکرد.
2. I have some work to catch up on.
2. کمی کار برای رسیدگی کردن دارم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
catch out
catch on
catch napping
catch fire
catch eye
catch up in
catch up on
catch up with
catch with hand in the cookie jar
catch with pants down
کلمات نزدیک
catch twenty-two
catch the sun
catch the flu
catch the bus
catch someone red-handed
catch-all
catcher
catching
catchment area
catchphrase
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان