[فعل]

to certify

/ˈsɜːrtɪfaɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: certified] [گذشته: certified] [گذشته کامل: certified]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گواهی دادن (به‌صورت کتبی) شهادت دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصدیق کردن
formal
  • 1.He handed her a piece of paper certifying (that) she was in good health.
    1. او تکه‌ای کاغذ به او داد که گواهی می‌داد او در سلامت کامل است.
  • 2.The photograph on her passport certified that she was indeed Jolene Sawyer.
    2. تصویر گذرنامه‌اش گواهی داد که او واقعا "جولین سایر" بود.

2 گواهی‌نامه دادن

  • 1.She was certified as a personal trainer.
    1. او به‌عنوان مربی شخصی گواهی‌نامه گرفت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان