[اسم]

chest

/tʃest/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سینه قفسه سینه

معادل ها در دیکشنری فارسی: سینه صدر صدری قفسه سینه
  • 1.He was shot in the chest.
    1. سینه‌اش تیر خورد.
  • 2.Peter has a very hairy chest.
    2. "پیتر" سینه خیلی پرمویی دارد.
broad chest
سینه پهن/ستبر
  • a tall man with a broad chest and shoulders
    یک مرد بلندقد با سینه و سرشانه‌های پهن
a chest pain
درد قفسه سینه
  • She went to the doctor complaining of chest pains.
    او پیش دکتر رفت تا در مورد دردهای سینه‌اش شکایت کند.
a chest infection
عفونت سینه
  • Every time I get a cold I get a chest infection too.
    هر بار که سرما می‌خورم عفونت سینه هم می‌گیرم.

2 جعبه دردار صندوق، محفظه

معادل ها در دیکشنری فارسی: جعبه صندوق
a large wooden chest
صندوق [جعبه] چوبی بزرگ
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان