[فعل]

to chew

/ʧu/
فعل گذرا
[گذشته: chewed] [گذشته: chewed] [گذشته کامل: chewed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جویدن (غذا)

معادل ها در دیکشنری فارسی: جویدن
  • 1.This meat is difficult to chew.
    1. جویدن این گوشت دشوار است.
  • 2.You don't chew your food enough.
    2. شما به میزان کافی غذای خود را نمی‌جویبد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان