[فعل]

to conk

/ˈkɑːnk/
فعل ناگذر
[گذشته: conked] [گذشته: conked] [گذشته کامل: conked]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خراب شدن (خودرو)

  • 1.My car conked out.
    1. اتومبیلم خراب شد.

2 خوابیدن بی‌هوش شدن

  • 1.He conked out on the rear seat.
    1. او روی صندلی عقب خوابید.

3 مردن

مترادف و متضاد die
  • 1.Most creatures conk out once they have passed on their genes.
    1. بیشتر موجودات وقتی ژن‌هایشان را منتقل کردند، می‌میرند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان