[اسم]

déjà vu

/ˌdeɪʒɑː ˈvuː/
غیرقابل شمارش

1 آشناپنداری دژاوو، حالت پیش‌دیده

  • 1.I had a strong sense of déjà vu as I entered the room.
    1. من به محض وارد شدن به اتاق حس شدیدی از آشناپنداری داشتم.
  • 2.When I met her, I had a strange feeling of déjà vu.
    2. وقتی دیدمش، حس شدیدی از دژاوو به من دست داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان