Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . لعنت کردن
2 . جهنمی کردن
3 . انتقاد کردن
4 . لعنتی
5 . لعنتی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to damn
/dˈæm/
فعل گذرا
[گذشته: damned]
[گذشته: damned]
[گذشته کامل: damned]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
لعنت کردن
لعن فرستادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
لعنت کردن
informal
1.Damn you! I'm not going to let you bully me.
1. لعنت به تو! من نمیگذارم تو به من زور بگویی.
2
جهنمی کردن
به عذاب اخروی محکوم کردن
3
انتقاد کردن
1.The film was damned by the critics for its mindless violence.
1. فیلم توسط منتقدین برای خشونت بیمنطقش انتقاد شد.
[حرف ندا]
damn
/dˈæm/
4
لعنتی
اَه، اوف
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خرابشده
informal
مترادف و متضاد
dammit
damn it
1.Damn! I’ve left my keys in the office.
1. لعنتی! کلیدهایم را در دفتر جا گذاشتم.
[صفت]
damn
/dˈæm/
غیرقابل مقایسه
5
لعنتی
کوفتی
informal
مترادف و متضاد
damned
1.Where's that damn book!
1. آن کتاب لعنتی کجاست!
تصاویر
کلمات نزدیک
dammit
damian
dame
damask rose
damask
damn!
damnable
damnation
damned
damning
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان