[اسم]

dialect

/ˈdaɪəˌlɛkt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گویش

معادل ها در دیکشنری فارسی: گویش
مترادف و متضاد vernacular
  • 1.He is a dialect coach.
    1. او یک مربی [معلم] گویش است.
  • 2.Hilary found it hard to understand his dialect.
    2. فهمیدن گویش او برای "هیلاری" سخت بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان