Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . مستقیم
2 . رک
3 . کارگردانی کردن
4 . راهنمایی کردن
5 . اداره کردن
6 . خطاب به کسی چیزی گفتن
7 . نشانه گرفتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
direct
/dəˈrekt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: directer]
[حالت عالی: directest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مستقیم
راست
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بیواسطه
دست اول
سرراست
مستقیم
مترادف و متضاد
non-stop
straight
undeviating
indirect
direct route/course/flight ...
مسیر/راه/پرواز و... مستقیم
There's a direct train to Leeds.
قطار مستقیم به سمت "لیدز" وجود دارد.
direct contact
ارتباط مستقیم
They are in direct contact with the hijackers.
آنها در ارتباط مستقیم با هواپیمارباها هستند.
a direct link/sunlight
ارتباط/تابش خورشید و... مستقیم
1. They see a direct link between the money supply and prices.
1. آنها یک ارتباط مستقیم بین منبع پول و قیمتها میبینند.
2. You should keep this plant out of direct sunlight.
2. باید این گیاه را دور از تابش مستقیم خورشید نگه دارید.
2
رک
بی پرده، صریح
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رک
a direct answer/question/manner ...
یک پاسخ/پرسش/رفتار و... رک
1. She has a very direct manner, which some people do not like.
1. او رفتار بسیار رکی [بی پردهای] دارد که به مذاق برخی افراد خوش نمیآید.
2. You'll have to get used to his direct manner.
2. تو باید به رفتار رک او عادت کنی.
[فعل]
to direct
/dəˈrekt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: directed]
[گذشته: directed]
[گذشته کامل: directed]
صرف فعل
3
کارگردانی کردن
1.She prefers to act rather than direct.
1. او ترجیح میدهد بازی کند تا کارگردانی.
to direct something
چیزی را کارگردانی کردن
"Jaws" was directed by Steven Spielberg.
فیلم "آروارهها" توسط "استیون اسپیلبرگ" کارگردانی شد.
4
راهنمایی کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارشاد کردن
راهنمایی کردن
هدایت کردن
سوق دادن
ارائه طریق کردن
مترادف و متضاد
guide
lead
steer
to direct somebody to somewhere
کسی را به جایی راهنمایی کردن
1. Can you direct me to the manager's office please?
1. لطفاً مرا به دفتر مدیر راهنمایی میکنید؟
2. He was directed to a table beside the window.
2. او بهسمت میزی کنار پنجره راهنمایی شد.
5
اداره کردن
هدایت کردن
مترادف و متضاد
control
manage
to direct somebody/something
کسی/چیزی را هدایت کردن
1. A police officer was in the middle of the road, directing traffic.
1. یک افسر پلیس در وسط جاده داشت ترافیک را هدایت میکرد.
2. He was asked to take command and direct operations.
2. از او خواسته شد تا کنترل را در دست بگیرد و مردم را هدایت کند.
6
خطاب به کسی چیزی گفتن
to direct something at somebody
خطاب کردن چیزی به کسی
His criticism was directed at everybody who disagreed with him.
انتقاد او خطاب به هرکسی بود که با او مخالفت کرد.
7
نشانه گرفتن
بهسمت کسی گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشانه گرفتن
تصاویر
کلمات نزدیک
dire
diptych
dipstick
dipsomaniac
dipsomania
direct current
direct debit
direct dialling
direct flight
direct mail
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان