Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . لعنتی
2 . لعنت کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
doggone
/ˈdɑːɡɑːn/
قابل مقایسه
[حالت عالی: doggonest]
1
لعنتی
کوفتی
informal
مترادف و متضاد
goddamned
1.He's just doing his doggone job.
1. او فقط دارد کار کوفتیاش را انجام میدهد.
2.I lost my doggone keys again!
2. دوباره کلیدهای لعنتیام را گم کردم!
[فعل]
to doggone
/ˈdɑːɡɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: doggoned]
[گذشته: doggoned]
[گذشته کامل: doggoned]
صرف فعل
2
لعنت کردن
informal
تصاویر
کلمات نزدیک
dogging
doggie
doggerel
doggedly
dogged
doggy
doggy bag
doghouse
dogie
dogma
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان