[اسم]

duck

/dʌk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اردک

معادل ها در دیکشنری فارسی: اردک مرغابی
  • 1.We took some bread to feed the ducks.
    1. ما کمی نان بردیم تا به اردک‌ها غذا دهیم.

2 (گوشت) اردک

roast duck with orange sauce
اردک بریان با سس پرتقال

3 امتیاز صفر (توپ‌زن کریکت)

[فعل]

to duck

/dʌk/
فعل ناگذر
[گذشته: ducked] [گذشته: ducked] [گذشته کامل: ducked]

4 سر یا بدن خود را پایین آوردن جا خالی دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: جاخالی دادن
  • 1.He saw the ball coming toward him and ducked.
    1. او توپ را دید که دارد به سمتش می آید و سرش را پایین آورد [جا خالی داد]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان