[صفت]

elaborate

/ɪˈlæbrət/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more elaborate] [حالت عالی: most elaborate]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیچیده پرجزئیات، مفصل، پرنقش‌ونگار

معادل ها در دیکشنری فارسی: پرکار عریض و طویل باآب‌وتاب
مترادف و متضاد complex detailed intricate ornate plain simple
  • 1.I'd prefer a simple classic style which is not too elaborate.
    1. من سبک کلاسیک ساده را ترجیح می‌دهم که خیلی پرجزئیات نباشد.
  • 2.You want a plain blouse to go with that skirt - nothing too elaborate.
    2. شما یک بلوز ساده می‌خواهید که با آن دامن بیاید؛ (چیزی که) خیلی پرنقش‌ونگار نباشد.
[فعل]

to elaborate

/ɪˈlæbrət/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: elaborated] [گذشته: elaborated] [گذشته کامل: elaborated]

2 با جزئیات شرح دادن وارد جزئیات شدن، مفصل شرح دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: توضیح دادن باآب‌وتاب تعریف کردن
to elaborate on/upon something
وارد جزئیات چیزی شدن
  • He said he was resigning but did not elaborate on his reasons.
    او گفت دارد استعفا می‌دهد، اما وارد جزئیات دلیلش نشد.
to elaborate something
چیزی را با جزئیات شرح دادن
  • She went on to elaborate her argument.
    او (حرفش را) ادامه داد تا با جزئیات بحثش را شرح دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان