Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . تشجیع کردن
2 . با حروف پررنگ نوشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to embolden
/ɪmˈbəʊldən/
فعل گذرا
[گذشته: emboldened]
[گذشته: emboldened]
[گذشته کامل: emboldened]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تشجیع کردن
دلوجرئت دادن
formal
1.Emboldened by the wine, he went over to introduce himself to her.
1. او که بهخاطر شراب دلوجرئت پیدا کرده بود، رفت تا خودش را به او معرفی کند.
2
با حروف پررنگ نوشتن
تصاویر
کلمات نزدیک
emblematic
emblazon
ember
embank
emasculation
embolus
embosom
embower
embrasure
embrocation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان