[فعل]

to embolden

/ɪmˈbəʊldən/
فعل گذرا
[گذشته: emboldened] [گذشته: emboldened] [گذشته کامل: emboldened]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تشجیع کردن دل‌وجرئت دادن

formal
  • 1.Emboldened by the wine, he went over to introduce himself to her.
    1. او که به‌خاطر شراب دل‌وجرئت پیدا کرده بود، رفت تا خودش را به او معرفی کند.

2 با حروف پررنگ نوشتن

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان