[فعل]

to enter into

/ˈɛntər ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: entered into] [گذشته: entered into] [گذشته کامل: entered into]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وارد شدن (به بحث و...)

formal
  • 1.Let's not enter into details at this stage.
    1. بیایید در این مرحله وارد جزئیات نشویم.
  • 2.They refuse to enter into any discussion on this matter.
    2. آنها مخالف وارد شدن به هرگونه بحث دراین‌باره هستند.

2 تأثیر داشتن بخشی از چیزی بودن

formal
  • 1.This possibility never entered into our calculations.
    1. این احتمال هیچ‌وقت بخشی از محاسبات ما نبود.
  • 2.Your personal feelings shouldn't enter into this at all.
    2. احساسات شخصی‌ات اصلاً نباید در این (موضوع) تأثیر داشته باشند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان