Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . وارد شدن (به بحث و...)
2 . تأثیر داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to enter into
/ˈɛntər ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: entered into]
[گذشته: entered into]
[گذشته کامل: entered into]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وارد شدن (به بحث و...)
formal
1.Let's not enter into details at this stage.
1. بیایید در این مرحله وارد جزئیات نشویم.
2.They refuse to enter into any discussion on this matter.
2. آنها مخالف وارد شدن به هرگونه بحث دراینباره هستند.
2
تأثیر داشتن
بخشی از چیزی بودن
formal
1.This possibility never entered into our calculations.
1. این احتمال هیچوقت بخشی از محاسبات ما نبود.
2.Your personal feelings shouldn't enter into this at all.
2. احساسات شخصیات اصلاً نباید در این (موضوع) تأثیر داشته باشند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
enter
entanglement
ent man
ent
ensuant
enterprise
entertain
entertained
entertainer
entertaining
کلمات نزدیک
email back
drop around
honey fuck
no fucks given
give a flying fuck
fight back
as close as stink on shit
as thick as pig shit
as thick as a shit
be full of shit
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان