Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سوار قطار شدن
2 . به همراه داشتن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to entrain
/ɛntɹˈeɪn/
فعل ناگذر
[گذشته: entrained]
[گذشته: entrained]
[گذشته کامل: entrained]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سوار قطار شدن
1.Arriving in Bombay, they entrain.
1. با رسیدن به بمبئی، آنها سوار قطار میشوند.
2
به همراه داشتن
formal
1.The triumph of a revolution was measured in terms of the social revision it entrained.
1. پیروزی یک انقلاب از نظر اصلاح اجتماعی که به همراه داشت سنجیده میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
entr'acte
entomb
enthrone
enteric
ensnare
entrap
entryway
enumeration
envelopment
environ
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان