Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . رد شدن (در امتحان)
2 . شکست خوردن
3 . از کار افتادن
4 . [منفی ساز قبل از مصدر]
5 . ناامید کردن
6 . مردود کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to fail
/feɪl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: failed]
[گذشته: failed]
[گذشته کامل: failed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
رد شدن (در امتحان)
افتادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
در امتحان رد شدن
رد شدن
رفوزه شدن
مردود شدن
مترادف و متضاد
be unsuccessful in
flunk
pass
1."How was your chemistry exam?" "Awful! I think I failed."
1. «امتحان شیمی چطور بود؟» «افتضاح! فکر کنم رد شدم.»
to fail something
در چیزی رد شدن
1. A lot of people fail their driving test the first time.
1. خیلی از افراد اولین بار در آزمون رانندگی رد میشوند.
2. If she doesn't study she'll fail all her exams.
2. اگر او درس نخواند، در امتحاناتش رد میشود.
2
شکست خوردن
موفق نشدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
از پا افتادن
باختن
درماندن
شکست خوردن
مترادف و متضاد
break down
collapse
fall through
succeed
1.This method of growing tomatoes never fails.
1. این روش پرورش گوجه هرگز شکست نمیخورد.
to fail in something
در چیزی شکست خوردن
He failed in his attempt to break the record.
او در تلاشش برای شکستن آن رکورد شکست خورد.
to fail to do something
موفق شدن در انجام کاری
She failed to get into art college.
او موفق نشد وارد دانشکده هنر شود.
3
از کار افتادن
کار نکردن (ابزار)
مترادف و متضاد
break down
malfunction
stop working
be in working order
work
1.The brakes on my bike failed half way down the hill.
1. ترمزهای دوچرخه من وسط راه پایین آمدن از تپه از کار افتادند.
2.Two of the plane's engines had failed.
2. دو تا از موتورهای هواپیما از کار افتاده بودند.
4
[منفی ساز قبل از مصدر]
-نکردن، نتوانستن
to fail to do something
کاری را نتوانستن انجام دادن
1. He failed to keep the appointment.
1. او به قرار ملاقاتش نرسید.
2. The driver failed to stop at a red light.
2. آن راننده پشت چراغ قرمز توقف نکرد.
کاربرد فعل fail
فعل fail در این کاربرد پیش از مصدر آمده و به آن حالت منفی میدهد.
5
ناامید کردن
(هنگام نیاز) یاری نکردن
to fail somebody
کسی را ناامید کردن
1. She tried to be brave, but her courage failed her.
1. او سعی کرد شجاع باشد، اما شجاعتش او را یاری نکرد.
2. When he lost his job, he felt he had failed his family.
2. وقتی او شغلش را از دست داد، احساس کرد خانوادهاش را ناامید کردهاست.
6
مردود کردن
انداختن، رد کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
انداختن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
fahrenheit
fag
faff around
faeroese
faded
failed
faint
faint of heart
faintly
fair
کلمات نزدیک
fahrenheit
faggot
fag
faff about
faded
fail a course
fail a drug test
fail a test
fail miserably
failed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان