[اسم]

fink

/fɪŋk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خبرچین

informal
  • 1.He was assumed by one of the finks.
    1. او توسط یکی از خبرچین‌ها مطمئن شد.

2 آدم نفرت‌انگیز

informal
[فعل]

to fink

/fɪŋk/
فعل ناگذر
[گذشته: finked] [گذشته: finked] [گذشته کامل: finked]

3 زیرآب زدن خبرچینی کردن

  • 1.There was no shortage of people willing to fink on their neighbors.
    1. آدم‌هایی که مایل باشند زیرآب همسایه‌هایشان را بزنند، کم نبودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان